جدول جو
جدول جو

معنی شوریده خرد - جستجوی لغت در جدول جو

شوریده خرد
(دَ / دِ خِ رَ)
مختلطالعقل: اختلط الرجل، تباه عقل و شوریده خرد گردید. (منتهی الارب). الاختلاط، شوریده خرد شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ربک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوریده سر
تصویر شوریده سر
بی قرار، بی آرام، آشفته و پریشان
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ مَ کَ / کِ دَ)
منقلب کردن. به طغیان برانگیختن. به شورش داشتن. شوراندن: پسرعم خویش را بنزدیک تو فرستاد تا آن ملک را شوریده کند. (قصص الانبیاء ص 226). تشویش، شوریده کردن. (دهار). لبس، شوریده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، شیفته ساختن. منقلب کردن. شیدا ساختن:
شوریده کرد ما را عشق پریجمالی
هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ سَ)
بی قرار و بی ثبات و قلندر. (ناظم الاطباء). مختل العقل. (یادداشت مؤلف) ، مجذوب. عاشق. شیدا. آشفته. با سر سودائی:
آمد نه چنان که همنشستان
شوریده سر آنچنان که مستان.
نظامی.
شوریده سرم مدار چندین
زیر و زبرم مدار چندین.
نظامی.
چه خوش گفت شیدای شوریده سر
جوابی که باید نوشتن به زر.
سعدی.
بدو گفت دانای شوریده سر
جوابی که باید نوشتن به زر.
سعدی.
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم.
حافظ.
، خشمگین. آشفته. دیوانه وار:
ز روسی یکی شیر شوریده سر
به گردن درآورده روسی سپر.
نظامی.
شکاری یکی مرغ شوریده سر
ز خواب شب فتنه شوریده تر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوریده سری
تصویر شوریده سری
آشفتگی پریشانی، بیقراری بی ثباتی، قلندری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده سر
تصویر شوریده سر
آشفته پریشان، بی قرار بی ثبات، قلندر
فرهنگ لغت هوشیار